آبجی خانم

عنوان: آبجی خانم

نویسنده: صادق هدایت

سال: 1311


داستان کوتاه دیگری از صادق هدایت.

قصه دختري است بلند بالا و لاغر و گندم گون و با لب هاي كلفت و موهاي مشكی و در كل زشت. كه به سبب زشت بودنش هرگز موفق نمی شود خواستگار پيدا كند. بر عكس خواهر كوچک او. ماهرخ ، دختری است با قدي كوتاه، سفيد، بيني كوچك، چشماني گيرا و خوشرو. همين موضوع باعث مي شود كه براي ماهرخ به زودي خواستگار بيايد و آبجی خانم خجالت زده و افسرده مورد طعن و سرزنش مادر و اطرافيان خود قرار گيرد… و ادامه داستان…

در بخشی از داستان می خوانیم :

از همان بچگی آبجی خانم را مادرش می زد و با او می پیچید ولی ظاهرا روبروی مردم روبروی همسایه ها برای او غصه خوری می کرد دست روی دستش می زد و می گفت: این بدبختی را چه بکنم، هان؟دختر باین زشتی را کی می گیرد؟ می ترسم آخرش بیخ گیسم بماند! یک دختری که نه مال دارد، نه جمال دارد و نه کمال.
کدام بیچاره است که او را بگیرد؟ از بسکه از اینجور حرفها جلو آبجی خانم زده بودند او هم کلی نا امید شده بود و از شوهر کردن چشم پوشیده بود، بیشتر اوقات خود را به نماز و طاعت می پرداخت:اصلا قید شوهر کردن را زده بود یعنی شوهر هم برایش پیدا نشده بود. یک دفعه هم که خواستند او را بدهند به کل حسین شاگرد نجار، کل حسین او را نخواست.  ولی آبجی خانم هر جا می نشست می گفت:شوهر برایم پیدا شد ولی خودم نخواستم. شوهرهای امروزه همه عرق خور و هرزه برای لای جرز خوبند! من هیچ وقت شوهر نخواهم کرد….


در نهایت آبجی خانم در شب عروسی خواهرش، با زخم و زبان هایی که به او می زنند، به شکل مظلومانه ای خودش را در آب انبار خانه غرق می کند.


👌کتاب صوتی آن را هم می توانید بشنوید.

Loading

امتیاز بدهید
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *