عنوان:دختر استالین
نویسنده: رزماری سالیوان
ترجمه: بیژن اشتری
ناشر: نشر ثالث، 2 جلد.
مترجم کتاب در مقدمه خود درباره کتاب دختر استالین چنین مینویسد:
دختر استالین نوعى کار پژوهشى تحسینبرانگیز نیز است. نویسنده پنج سال از عمر خود را صرف تحقیق و پژوهش دربارهى سوژهاش کرده است. کتاب در واقع ماحصل مصاحبههاى مفصل و متعددى است که نویسنده با اعضاى خانواده، دوستان و آشنایان سوتلانا در نقاط مختلف جهان کرده است. نویسنده علاوه بر این مصاحبهها، از نامههاى شخصى سوتلانا و طرفهاى نامهنگارىاش، اسناد محرمانهى آرشیوهاى سیا، کا گ ب، حزب کمونیست شوروى و غیره بهره جسته است. خواندن این کتاب براى هرکسى که به تاریخ شوروى علاقهمند است، یک ضرورت مبرم است.
کتاب دختر استالین سفر به شخصیت پیچیده و معماگونه «استالین» است. او موفق شده تا زوایای پنهانی از زندگی خود استالین نیز که در واقع بخش تفکیک ناپذیر از شخصیت و زندگی دخترش بوده را روایت کند؛ نکته ای که به اعتقاد بیژن اشتری مترجم این کتاب مهم ترین نقطه قوت آن محسوب می شود. سوتلانا علیلویوا، دختر استالین بود. او نام خانوادگیش را تغییر داد تا بلکه بعد از خروج از زیر پرچم پدرش، زندگى به او روى خوش نشان دهد. اما: زندگى سختى بوده است، عزیزم؛ حتى گوش دادن به داستان آن سخت است تا چه رسد زندگى کردنش (دختر استالین ص ۱۰۲۳)
کتاب دختر استالین در چهار بخش نوشته شده است: سالهای کرملین، واقعیت شوروی، فرار به آمریکا، یادگیری زندگی در غرب
او هنگامى که تنها شش سال داشت، مادرش را از دست داد. نادیا (مادر سوتلانا) که همسر دوم استالین بود، خودکشى کرد. گرچه سیاست کثیف این اجازه را نمىداد تا علت مرگِ همسر رهبر کبیر شوروى به واقع عنوان شود. سوتلانا نیز همانند سایرین، چندین سال پس از مرگ مادرش واقعیت را متوجه شد و از آن پس هرگز نتوانست با این قضیه کنار بیاید که مادرش چگونه حاضر شد او را در این سیستم وحشت آفرین تنها بگذارد.
استالین در پاکسازىهاى دورهى «وحشت بزرگ» در اواخر دههى ٣٠، با چسباندن برچسبِ «دشمن خلق» نیمى از جامعه را مطرود کرد. قطعا خانوادهى خودش هم از این قضیه مستثنى نبودند. او بسیارى از اقوامش را، به جرمِ توهین به رهبرى یا مخالفت با سیاستهاى او، دستگیر و اعدام کرد. قربانیانى که سالها بعد در دورهى خروشچف از اردوگاههاى کار اجبارى (گولاگ) رهایى یافتند، تا آخر عمر نتوانستند به زندگى عادى بازگردند.
در این میان سوتلانا هر روز شاهد از دست دادنِ یکى از اعضاى خانوادهاش، دایى، خاله، همسران اینها ، آن هم به شکل عجیب و غریبِ «ناپدید شدن» بود.
این اتفاقات وقتى براى سوتلانا شکلى جدى گرفت که در هفده سالگى، پدرش، معشوقش را به اردوگاه کار اجبارى تبعید کرد؛ تنها به این دلیل که با دخترِ رهبرِ کبیر ارتباط عاطفى برقرار کرده بود. همهى اینها تنها بخشهایى از مصیبتِ تنها دخترِ استالین بود.
سوتلانا گمان مىکرد پس از مرگ پدر درد و رنجها از زندگىاش رخت بر مىبندند اما گویى چنین گمانى بیش از حد غریب بود. حالا مقامات شوروى با او طورى رفتار مىکردند که گویا او شئى متعلق به دولت است
او رفته است، اما سایهاش هنوز بالاى سر همهى ماست. او هنوز به ما فرمان مىدهد و ما هم، در غالب موارد، فرمانبرش هستیم (دختر استالین ص ۳۶۶)
برشی از کتاب:
سوتلانا در عمق وجودش قمارباز بود. او در سرتاسر زندگىاش تصمیمهاى سرنوشتساز را کاملا به صورت ناگهانى مىگرفت و سپس با نوعى بىخیالم سبکسرانه به عواقب آن تن مىداد. همیشه مىگفت از بین داستانهاى داستایفسکى، قمارباز را بیش از همه دوست دارد. (دختر استالین – صفحه ۳۱)
چه کسى مىتواند بدون اندیشیدن دربارهى گذشتهى خویش زندگى کند؟ (دختر استالین – صفحه ۳۸)
استالین عاشق وسترنهاى آمریکایى بود و علاقهى خاصى هم به تماشاى فیلمهاى چارلى چاپلین داشت که باعث مىشد از ته دل بخندد؛ هرچند که فیلم دیکتاتور بزرگ چاپلین را دوست نداشت و نمایش عمومى آن را در شوروى ممنوع کرده بود. (دختر استالین – صفحه ۱۲۲)
او (مادر استالین) از پسرش پرسید: «جوزف تو حالا دقیقا چه کارهاى؟» استالین جواب داد: «تزار را بخاطر بیاور. خب، من شبیه تزار هستم.» که گفت: «چه حیف که تو هیچ وقت کشیش نشدى.» (دختر استالین – صفحه ۱۲۵)
مدارس زیادى بیرون مسکو وجود داشت که خارجىها را به دیدنشان نمىبردند. تا اوایل دهه ١٩٣٠ در این مدارس حتا کاغذ براى نوشتن وجود نداشت (دانشآموزان از حواشى سفید کتابهاى کهنهشان براى نوشتن استفاده مىکردند.) و قلم و مداد هم سهمیه بندى بود. به دلیل کمبود میز و نیمکت، کلاسها به صورت شیفتى برگزار مىشد. مدارس به علت نایاب بودن هیزم براى گرمایش یا نفت سفید براى چراغ روشنایى، تعطیل مىشدند. (دختر استالین – صفحه ۱۳۰)
همه بچههاى شوروى موظف به فراگیرى کمونیسم بودند. آن ها ابتدا «اکتبریست»، سپس «پایونیر»، و سرانجام «کامسومول» مىشدند. هر دانش آموز کلاس اولى در روزى که مصادف با سالروز پیروزى انقلاب اکتبر بود، «اکتبریست مىشد و ستارهاى قرمز که وسطش تصویرى از چهرهى کودکى لنین حک شده بود، دریافت مىکرد.» (دختر استالین – صفحه ۱۳۱)
استراتژى همیشگى استالین القاى ترس به تودههاى مردم و سپس کنترل آنها با استفاده از ترساندنشان بود. (دختر استالین – صفحه ۲۵۵)
استالین بازیگر ماهرى بود که وانمود مىکرد گوشهاى نشسته و دیگران برایش گزارشهایى دربارهى فعالیتهای دشمنان مىآورند؛ دشمنانى که وى نمىتوانست با مجازات آنها مخافت کند. اما واقعیت قضیه چیز دیگرى بود، او همچون استاد عروسک گردانى بود که پشت صحنه سررشتهى همه امور را در دستانش داشت. (دختر استالین – صفحه ۳۲۲)
هر آدمى مرگى را نصیب خود مىکند که سزاوارش است. (دختر استالین – صفحه ۴۶۴)
امیدوارم که نسلهاى آینده از یاد نبرند که نیکى هرگز از بین نمىرود، که نیکى در قلبهاى آدمیان، حتا در تاریکترین زمانها، مىزید و در جاهایى که هیچ کس گمان بر وجود داشتنش نمىکند، نهفته است، که نیکى هرگز به طور کامل نابود یا ناپدید نمىشود. (دختر استالین – صفحه ۶۳۰)
موقعى که قلب پیشاپیش تصمیمى گرفته، منطق تنها کارى که مىکند این است که انواع دلگرمىها را جز به جز به تو ارائه مىکند. (دختر استالین – صفحه ۹۳۱)
هر خانوادهاى براى خودش قصهاى سربسته است و از بیرون به دشوارى مىتوان پى برد که درونش چه مىگذرد. (دختر استالین – صفحه ۹۹۳)